فلسفه غرب چه نیازی به فلسفههای غیرغربی دارد؟
تاریخ انتشار: ۲۴ آذر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۲۹۳۵۹۷
جاستین ای. اچ. اسمیت استاد فلسفه در دانشگاه کنکوردیای مونترآل است و مطلبی دربارهی فلسفهی غرب نوشتهاست .
سنت روشنفکری غرب فلسفهی اروپایی را به کلی از دیگر سنتهای فلسفی جدا میداند، اما رویکردهای مقابلش هر دو فلسفه را صورتهای مختلف پدیدهای جهانی میداند. به نظر آنها اگر فلسفه را تأمل نظاممند دربارهٔ ذات واقعیت بدانیم روشن است که اروپا زادگاه فلسفه نبوده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
جاستین اسمیت، نیویورکتایمز — وقتی فلسفهٔ سنتی هندی تدریس میکردم، یا در واقع از تدریس آن دفاع میکردم! گفته میشد که چنین کاری، مادامی که به تنوع سرفصلهای دروس فلسفه بیافزاید و سبب شود که دروس، نمایندهٔ خواستههای گروههای متنوعتری از دانشجویان باشد، خدمتی به جامعهٔ دانشگاهی و بدنهٔ دانشجویی است. اما آنچه من تدریس میکنم عبارت است از موضوعاتی مثل نظریههای هندی قرن پنجم دربارهٔ استنتاج منطقی یا مفهوم ذرهگرایی کیفی۱ در مذهب قدیمی بودایی. این موضوعات چنان پیچیدهاند که نباید از دانشجویی با حداقل زمینهٔ فکری انتظار داشت که در وهله اول به آن علاقهمند باشد.
گسترش دروس به شیوهای که سنتهای غیراروپایی را شامل شود، آن هم با هدف متجلی ساختن تنوعی که در جامعهٔ غربی وجود دارد، تاکنون یک شکست فاجعهبار بوده است. حداقل دو دلیل را میتوان برای این شکست برشمرد:
۱) فلسفههای غیرغربی نوعاً در دروس فلسفه به شکلی نمایشی و صوری ارایه میشوند. فلسفهٔ غربی همیشه گونهٔ بدون برچسب، اصلی و معیاری است که فلسفهٔ غیرغربی در نسبت با آن، فقط یک تعادل مفید را ایجاد میکند. فلسفهٔ غیرغربی فی نفسه مدنظر نیست و لذا فلسفه به طور کامل و بدون تغییر، غربی میماند.
۲) فلسفهٔ غیرغربی وقتی به عنوان یک سرفصل درسی ارایه میشود، از حیث روشی و فلسفی چنان با آن رفتار میشود که اشتباه است؛ زیرا به طور ناشیانهای تصور میشود که فلسفهٔ غیرغربی کاملاً بومی و ذاتی فرهنگی است که در آن پدید آمده و لذا از اساس با فلسفهٔ غربی در زمینههایی نظیر ارزشگذاری برعقل یا اتکایش بر دین و اسطوره متفاوت است. به این ترتیب فلسفهٔ غیرغربی باز هم غریبه و «دیگری» باقی میماند.
راهی خوب برای تصحیح این مشکل آن است که از «غیرغربی» نامیدن این فلسفهها دست برداریم و در عوض به روشنی از منطقه جغرافیایی یا سنت مورد بحث نام ببریم؛ مثلاً مکتب شیوایی کشمیر یا منطق موهیستی۲ چینی. درست همان طور که از فلسفهٔ مدرسی ارسطویی آلمانی یا پراگماتیسم امریکایی سخن میگوییم؛ بدون اینکه اصرار داشته باشیم غربی بودنشان را اعلام کنیم.
برای مقایسه تصور کنید که ۹۵ درصد تحقیقات در رشتهٔ تاریخ کشاورزی به روشهای آبیاری در جنوب شرق آسیا بپردازد و پنج درصد دیگر آن تحت عنوان «روشهای آبیاری غیرآسیای شرقی» مطالعه شود. در این صورت مسلماً این نامگذاری را نخواهیم پذیرفت؛ زیرا عنوانی مسخره است. اینک در دانشکدههای فلسفه، اقلیت کوچک اساتید که در زمینهٔ فلسفهٔ چینی یا هندی کار میکنند، وادار میشوند تحقیق خود را فلسفهٔ غیرغربی بخوانند، چون از شمال غرب اوراسیا نیامده است. درحالی که این امر به اندازه مثال مذکور، بیمعنی است.
در مقابل رویکرد دیگری به تاریخ فلسفه وجود دارد که هدف گشودگی و تنوع بخشی به رشتهٔ فلسفه را جدی میگیرد. این رویکرد هر دو فلسفهٔ غربی و غیرغربی را صورتهای مختلف محلّی پدیدهای جهانی میداند.
وقتی از «غرب» سخن میگوییم، عموماً اروپا و امتداد نوین آن تا شمال امریکا را در نظر داریم. اروپا در واقع یکی از شبه جزیرههای اوراسیا است که از جهت مساحت، تنوع فرهنگی و قدمت تمدنی با شبه قاره هند قابل مقایسه نیست. البته برخی رخدادهای مهم مثل صنعتی شدن، نخستین بار در اروپا روی دادند، ولی برخی اتفاقات مهم دیگر مثل اختراع چاپ هم نخستین بار خارج از اروپا رخ دادند.
هرچند تعریف فلسفه، کاری بسیار دشوار است؛ ولی اگر آن را با دیدی گسترده و به معنای تأمل نظاممند دربارهٔ ذات واقعیت و جایگاه انسان در واقعیت لحاظ کنیم، روشن است که اروپا نمیتواند ادعا کند زادگاه فلسفه بوده است. در واقع فلسفه مورد ادعای اروپا، سنت خاصی است که به تمدن یونان بازمیگردد. البته همین دعوی هم زیر سؤال است. «معجزهٔ یونانی» در بهترین حالت یک تاریخنگاری تصنعی است، محصول عادت به شروع تاریخ با بیان اینکه ما در آغاز کی و کجا بودهایم. در حالی که همواره تأثیرپذیری از تمدنهای همسایه وجود داشته و دارد.
به هرحال صرف نظر از پیچیدگیهای جهان در زمان افلاطون، سنتی که به فلسفهٔ غربی یا اروپایی معروف شد (و البته تغییر مسیری طولانی داشت و از اسپانیای مسلمان، شمال آفریقا، ایران و آسیای مرکزی گذشت و هرچند اگر این مسیر نبود، سنت یونانی بیشک مرده بود) به قول آلفرد نورث وایتهد «مجموعهای از پاورقیها بر آثار افلاطون است». اگر از این جنبه بنگریم، آن گاه تنها دلیل اینکه فلسفهٔ اروپایی، به عنوان سنت اصلی لحاظ میشود، این است که تصادفاً این فلسفه به دلایل تاریخی و اتفاقی بدل به سنتی «متعلّق به ما» شده است.
تقریباً هر موضوعی که در دانشگاههای غرب تدریس میشود تا حد زیادی در سنتهای روشنفکری غربی توسعه یافته است. با این حال این میراث برای هیچ رشتهای به اندازه فلسفه مانع ایجاد نکرده است. سنت روشنفکری غربی فلسفه را از شوق به رویکردی جهانی، عینی و صادقانه بگویم علمی، نسبت به موضوعش منع کرده است و آن را در بند این تفکر حبس کرده که مصداق اروپایی فلسفه، امری متمایز و خاصّ در تاریخ بشریت است.
امروزه این تفکر طرفداران کمی دارد که فلسفهٔ غربی تنها یک سنت در میان سنتهای متعدد است. زیرا بسیاری از اهالی فلسفهٔ غرب قبول ندارند که رشتهٔ ایشان ذاتاً به گذشتهاش مرتبط است، یعنی به فلسفه طبق الگوی علوم میاندیشند که در آنها غفلت از نظریههای قدیمی و اثبات نشده اهمیت ندارد. از این رو میتوان از نظریههای اثبات نشدهٔ چین باستان و اروپای مدرن به یک اندازه صرف نظر کرد. با چنین نگرشی، تاریخ فلسفهٔ چین باستان به نحوی مضاعف، حاشیهای است، زیرا نه فقط اندیشهٔ اصالت اروپا، بلکه اصالت حال، کلاً منجر به بیعلاقگی به تاریخ میشود. این امر از این واقعیت نشأت میگیرد که اهالی فلسفه با تقلید از علم، فکر میکنند که اینک در مقایسه با گذشته به واقعیت نزدیکتر هستند و اگر نظریهای درست نیست، دلیلی ندارد وقت صرف آن کنند.
در اینجا در پی بحث علیه این نگرش به فلسفه نیستم؛ اما مایلم اشاره کنم که از نگاهی جهانی، این نگرش سبب میشود جایگاه فعلی فلسفه به سختی قابل فهم باشد. توضیح آن که محققان امریکایی و چینی در زمینهٔ پلیمر دقیقاً به یک زبان سخن میگویند و هرگز این خطر وجود ندارد که برنامهٔ آقاخان در زمینهٔ توسعهٔ هستهای پاکستان به واسطهٔ تفاوتهای فرهنگی در فهم غنیسازی اورانیوم دچار مشکل شود؛ اما قضیه دربارۀ فلسفه فرق میکند.
به طور خاص در جهان در حال توسعه، نوع فلسفهای که طرح میشود؛ اعم از فرانسوی یا انگلیسی-امریکایی یا فلسفههای همان کشور، ارتباط مهمی با برنامهٔ گستردهتر هویتسازی ملی دارد. مثلاً در ایران فلسفهٔ اسلامی مهم تلقی میشود یا تا همین اواخر، در ترکیه به ندرت به سنتهای محلّی یا منطقهای آن در دروس دانشگاهی فلسفه اشارهای میشد و در عوض به فلسفههای مرتبط با تحلیل زبان و روششناسی علمی با شور و حرارت پرداخته میشد.
هیچ کس نمیتواند ادعا کند که کار ایران نادرست است، در حالی که اگر در دانشگاههای شیمی ایران، کیمیای مسلمانان قدیمی تدریس شود، احتمالاً مورد نقد قرار میگیرد. تفاوت این دو امر اینجاست که فلسفه اصلاً شبیه علم نیست. فلسفه به مراتب بیشتر با میراث فرهنگی درآمیخته است. (ممکن است اشکال شود که علم نیز یک پدیده فرهنگی است، ولی من چنین باوری ندارم.) بیشترین دشواری در اتخاذ رویکردی جدی و دقیق به آموزش و پژوهش فلسفهٔ غیرغربی در دانشکدههای فلسفهٔ غرب ناشی از این است که بسیاری از فلاسفه معتقدند که فلسفه امری مستقل از فرهنگ است.
لایبنیتس در آغاز قرن هجدهم دربارهٔ دور آینده روابط اروپا و چین مطالبی نوشت و این نکتهٔ درخشان را مطرح کرد که «تجارت نور» یعنی تجارت آگاهی یا دانش همواره بر دوش تجارت کالا سوار است. در واقع در ۲۰۰۰ سال گذشته شاهد تطابق فراوان میان مراکز جهانی رونق اقتصادی و مراکز تولید علمی بودهایم. کاملاً واضح است که وقتی کشورگشاییها در جهان نوین و تغییر مرکز اقتصاد جهانی از آسیا به اروپا، باعث شد مدیریت اقتصاد جهانی در دست اروپا قرار گیرد، آن گاه این قاره مبدل به مرکز فعالیتهای علمی و فلسفی هم شد.
برهیچ کس پوشیده نیست که این مرکزیت باز هم تغییر خواهد کرد و این بار به اقیانوس آرام خواهد رفت. کمی دقت نظر تاریخی نشان میدهد که این تغییر، منجر به تبعاتی در فهم ما از فلسفه و اینکه چه کسانی مجاز به تعریف پرسشهای فلسفیاند، خواهد شد.
غرب سنت فلسفی ثروتمندی دارد و در واقع یکی از دو یا سه سنت غنی فلسفی به غرب اختصاص دارد که مسلماً در خور حفظ و انتقال به نسلهای آینده است؛ اما غنای آن نتیجهٔ جایگاه غرب به عنوان یک نقطهٔ اتصال در شبکه جهانی بوده است که همیشه کالاها و اندیشهها از طریق آن جریان داشت. این وضعیت در سال ۵۰۰ قبل از میلاد وجود داشت، ولی دیگر امروزه صدق نمیکند. بلکه به نحو فزایندهای این تعامل و پیوستگی بدل به امری میشود که فقط مورد علاقهٔ عتیقهبازها است؛ یعنی افرادی که مشتاقاند به شما بگویند کاغذ چاپ واقعاً از کجا آمده است.
این شرایط به سرعت تبدیل به عاملی تعیینکننده در واقعیت جغرافیای سیاسی ما خواهد شد. با این شرایط، فلسفهٔ دانشگاهی غربی در سالهای آینده کاملاً محدود خواهد شد، مگر اینکه راهی برای ارتباط با فلسفههای غیرغربی بیابد که از وضعیت صوری فعلی، جدیتر و ارجمندتر باشد.
پینوشتها:
• این مطلب را جاستین اسمیت نوشته است و در تاریخ ۳ ژوئن ۲۰۱۲ با عنوان «philosophy’s western bias» در وبسایت نیویورکتایمز منتشر شده است و وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۹ تیر ۱۳۹۴ آن را با عنوان «فلسفهٔ غرب چه نیازی به فلسفههای غیرغربی دارد؟» و ترجمۀ زهرا داورپناه منتشر کرده است.
• جاستین ای. اچ. اسمیت استاد فلسفه در دانشگاه کنکوردیای مونترآل است. کتاب اخیر او ماشینهای مخلوق: لایبنیتس و علم زندگی نام دارد. وی هم چنین با مجلهٔ کابینت همکاری میکند.
[۱]qualitative atomism
[۲]mohist
منبع:ترجمان
منبع: فرارو
کلیدواژه: قیمت طلا و ارز قیمت خودرو قیمت موبایل فلسفه ها ی فلسفه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۲۹۳۵۹۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ترجمه «قلمروزدایی علم و دین» روانه بازار نشر شد
به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «قلمروزدایی علم و دین» تألیف گریگور داوس به تازگی با ترجمه جواد درویش آقاجانی منتشر و روانه بازار نشر شده است.
پروفسور گریگور داوس (زاده ۱۹۵۷)، استاد دانشگاه نیوزلند است که در زمینه فلسفه دین مدرک دکتری دارد. هدف این کتاب، تحلیل منازعه «علم و دین» از طریق توسعه رویکردهای ممکن به روابط بین آنها و همچنین توسعه مفهومی علم از یک سو و دین از سوی دیگر است. کتاب در مقابل مدلهای سادهتر از روابط علم و دین، مدل پیچیدهتری را پیشنهاد میدهد که شامل چهار بُعد برای پرداختن به رابطه علم و دین است و عبارتاند از: بُعد شناختی، غایتشناختی، نهادی و معرفتشناختی، بُعد شناختی به محتوای گزارههای علمی و دینی میپردازد. بُعد غایتشناختی به اهداف مندرج در علم و دین اختصاص دارد. بُعد نهادی شامل بررسی رابطه علم و دین از طریق سازمانهای اجتماعی مرتبط با آنهاست. بُعد معرفتشناختی هم به صورتهای مختلف معرفت، زبان و منابع دانش میپردازد.
مجموعه بنمایههای کمبریج تا بهحال در ۲۵ سرفصل موضوعی مختلف منتشر شده است. سرفصل موضوعی فلسفه این مجموعه در ۱۵ شاخه و تاکنون ۲۲۸ کتاب تقدیم جامعه علمی کرده است. همچنین در سرفصل موضوعی دین نیز ۸ شاخه مختلف مورد توجه قرار گرفته و ۸۱ کتاب منتشر شده است. همانطور که گفته شد در شاخه فلسفه دین تا به حال ۳۱ کتاب منتشر شده است که در حال حاضر ترجمه ده کتاب از آن مجموعه به فارسی عرضه شده است.
فلسفه دین در کشورمان نیز در سالهای اخیر مورد توجه استادان و محققان بهویژه نسل جوانتر قرار گرفته است. البته با توجه به گستره موضوعی مباحث فلسفه دین، میزان دغدغهمندی نسبت به هر کدام از این موضوعات در جوامع مختلف متفاوت است. موضوعاتی نظیر «معنای زندگی»، «علم و دین»، «خداباوری»، «تکثرگرایی» و «مسئلههای شر و رنج» که در زمره موضوعات اصلی و مشترک مباحث فلسفه دیناند، مصادیقی از چالشهای فکری محیطهای علمی ایران نیز محسوب میشوند. به هر روی، انتشار کارهای متنوعی در سالهای اخیر در فضای فکری فلسفه دین ایران ستودنی است. مجلات، کتابها، مقالات و رسالههای دانشجویی مختلف در کنار برگزاری رویدادهای علمی و پژوهشی متنوع، اگر چه سرمایهای خوب هستند اما ناکافی برای تحقیقات بیشتر و کاملتر در آینده است.
این کتاب با ۱۲۴ صفحه، شمارگان ۱۰۰ نسخه و قیمت ۹۰ هزار تومان عرضه شده است.
کد خبر 6090175 فاطمه میرزا جعفری